۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

جلسه‌ی اول: امر همگانی علم و فلسفه

در فلسفه‌ی کلاسیک، هرچه نوشته منطقی‌تر باشد بهتر است. منطق هم خوب است شبیه منطق استدلال در هندسه اقلیدسی باشد که به خط مستقیم از یک نقطه به نقطه‌ی دیگر حرکت می‌کند. افلاطون نمونه‌ی بارز چنین تفکری بود. گرچه طرز کار ذهن به هنگام آفریدن «فکر» این طور نیست، اما از زاویه‌ی دید «آموزش» به نظر می‌رسد که ذهن به هنگام آموختن به همین شیوه‌ی خطی کار کند. یعنی بهتر است «حقایق» را به صورتی الگوریتمی آموزش دهند. ممکن است نویسنده فکرش هزار جا برود اما متنی که تولید می‌کند باید در مسیری مستقیم حرکت کند تا توسط خوانندگان خوب فهمیده شود. منطقی بودن بدین‌ترتیب غالباً با نوعی حرکت پیوسته‌ی مستقیم رو به جلو یکی گرفته می‌شود. («سرراست بودن» در فارسی و straightforward در انگلیسی که به معنای رک‌ بودن است همین طرز تلقی را نشان می‌دهد.) شیوه‌ی متداول نوشتن (چیدن کلمات به دنبال هم در یک خط) همین حرکت خطی را در نگارش منعکس می‌کند.

در چنین تصوری، فکر کردن به قدم زدن شباهت دارد. وقتی کسی بیراهه می‌رود باید دید کدام گام‌ها را اشتباه برداشته است. تضمین صحت هر گام، در فلسفه‌ی کلاسیک بر عهده‌ی منطق گذاشته شده است. اما این شیوه‌ی الگوریتمی تولید فکر با فرض خلاقیت در فلسفه همخوانی ندارد.

با این حال، حتی در چارچوب فلسفه‌ی کلاسیک، می‌توان چنین گفت که هرچند منطق نتیجه‌ی یک استدلال را مشخص می‌ سازد اما «جهت» تفکر را منطق تعیین نمی‌کند. انسان تفکر را در آن جهتی که خود مایل است بسط می‌دهد. غالب قضایای هندسی این‌طور آغاز می‌شوند: «مطلوب است اثبات اینکه ... .» آن‌چه را طلب می‌شود همواره کسی به دلیلی می‌طلبد. حتا پشت استدلال هندسی نیز نوعی خواست وجود دارد. این که استدلال می‌خواهد چه چیزی را تعیین کند و به کجا رود امری انسانی است، نه منطقی.

می‌توان چنین گفت که استدلال در ریاضیات (که تمامی صورت‌های تفکر انتزاعی ناب را دربرمی‌گیرد) حفر مسیرهایی است که همگان بتوانند عیناً بپیمایند و تصدیق کنند. این مسئله به واسطه ی وجود نوعی امر همگانی در ذات ریاضیات ممکن می شود. امر همگانی در ریاضیات، تکیه‌ کردن بر کلیات ناب است.

امر همگانی فلسفه چیست؟

ریاضیات بدین‌جهت امر مطلقاً همگانی است که اساساً تهی است (نظریه‌ ی مجموعه ها این قضیه را نشان می دهد)، فارغ از جزئیات است و حیطه‌ی امر کلی است. ریاضیات گام برداشتنِ ناب است، گام برداشتنی که چون از زندگی برکنده شده است می‌تواند (به شرط منطق) به همه‌سو بسط یابد.

در علوم تجربی که با جهان بیرون در ارتباط‌اند، امر همگانی عبارت از این است که جهان در برابر کنش‌های مشابه ما واکنش‌های یکسان نشان می‌‌دهد. هرچند که قوانین علمی باید خودشان را با یافته‌ها وفق دهند، قانونی ازلی پیشاپیش همگرایی عقل و جهان را تضمین می‌کند و پیروزی علم را پیشاپیش وعده می‌دهد. اعتماد به عقل به صورتی استقرایی همواره افزایش یافته است و جهان وفادارانه به روال سابق خویش وفادار است.

اما امر همگانی فلسفه چیست؟

آن‌چه در پیمودن دوباره‌ی مسیر به هنگام علم‌آموزی اتفاق می‌افتد شباهتی به «راه گشودن» ندارد. در سرحدات ریاضیات و علم، ‌آن‌جا که قرار است راه برای دیگران بگشایند فرایندهای بسیار پیچیده‌تری اتفاق می‌افتد. دانشمند یا ریاضیدان، علم را با گوشه‌چشمی به امر همگانی «برمی‌سازد». ظاهر الگوریتمیک آن پوسته ی بیش نیست. تولید علم از این نظر شباهت زیادی به مصرف علم ندارد. حتا در علم نیز ساده‌اندیشی است که طرز کار غریب ذهن را به نوعی وفاداری به الگوریتم‌های مشخص تقلیل دهیم.

آیا فلسفه‌، خصوصاً فلسفه ای که معطوف به زندگی باشد امری همگانی دارد؟

زندگی کردن (برخلاف ادعای سمینارهای زندگی شادمانه و «موفق» و به عکسِ علم) اساساً عبارت از حل مسئله نیست. چون زندگی حتا در یک لحظه‌ی واحد هم «یک مسئله» نیست. مگر این‌که مسئله را این بدانیم که: چه طور می‌توانم امر غیرممکن را ممکن کنم؟ یا: چه‌طور می‌توانم زندگی کنم؟ یا به قول بکت: چه‌طور می‌توانم ادامه دهم؟ زندگی کردن، در قالب مصرف علم یا اعمال یک منطق به جهان، در این معنا اساساً ناممکن است. علم زندگی کردن، بی‌معناست چرا که زندگی هر شخص منحصر به خود اوست و نمی‌توان در دومین بار آن را درست پیمود. نمی‌توان گام‌های کسی دیگر را عیناً برداشت. نمی‌توان زندگی را به صورت عینی «شناخت». هرگونه تصور عینی از «زیستن» همواره بیرون از فرمِ زندگی (که به صورت امری ذهنی تعریف کردیم) قرار می‌گیرد. راهی جز «آفریدن» فرم‌های جدید وجود ندارد. و این راه را باید از درون زندگی تعیین کرد. هر کنشی نسبت به زندگی واکنشی‌ برای ما و اندیشه ی ما در بردارد. هر تصوری از زندگی خود ناشی از تجربیات پیشین ماست. ما همواره کمتر از آن می‌دانیم که بتوانیم صحیح زندگی کنیم، همواره زندگی را از میانه‌ی آن آغاز می‌کنیم، همواره با انبوهی از داده‌های درست و غلط و نامربوط به زندگی خود مواجهیم بی‌هیچ معیار محکمی که بتوانیم درموردشان قضاوت کنیم و آن‌ها را به‌دقت از هم جدا سازیم. ضمن آن‌که در زندگی برخلاف علم، با یک تکثر درهم‌تنیده روبروییم که توجه کردن به هر جزء آن (یا هرجنبه از آن جزء) ما را از توجه به سایر اجزاء بازمی‌دارد. با این حال، ذهن ریاضی‌دوست و منطق‌طلب ما همچنان می‌خواهد زندگی ما را قضاوت کند و احساس خوشبختی‌مان کاملاً متکی به قضاوت اوست. امر همگانیِ‌ زیستن چیست؟

این را نیز بگوییم که ما برای سامان دادن به زندگی خود بسیار ناتوانیم. ما مشتاقیم به جهان و هرچیز در آن بیندیشیم اما توان بسیار محدودی برای تغییر جهان داریم. جهان را به تدریج و با سعی و خطا می‌توان تغییر داد اما ما زندگی‌یی کوتاه منحصربه‌فرد را زندگی می‌کنیم.

هدف ما از زیستن نمی‌تواند امر ناممکنی همچون «درست زیستن» باشد. فرم زندگی، امری ذهنی هست، اما همگانی نیست: برای مسیری را که هرکس به گونه‌ای متفاوت می‌پیماید نمی‌توان معیاری تعیین کرد. حتا در یک جنبه‌ی مشخص از زندگی نیز نمی‌توان صحیح زیست:‌ جدا ساختن جنبه‌ای مشخص از یک تکثر، نامیدن آن بخش از تکثر است و نیاز به معیار دارد، معیاری ورای «زنده بودن». به همین‌ترتیب، ماکزیمم ساختن لذت و کم کردن رنج (و به تعبیر فروید بهینه‌سازی اقتصاد لیبیدویی) نیز نمی‌تواند هدف باشد، چون زندگی کردن و آرزو داشتن به‌خودی‌خود این تعادل را برهم می‌زند و به عبارت دیگر، خودِ زیستن است که رنج‌ تولید می‌کند: فقط در «مرگ» است که «مسئله‌»ی زندگی حل می‌شود و انسان «آرام و قرار می‌گیرد». هدف زیستن، نمی‌تواند اراده‌ی معطوف به زندگی باشد؛ خاصیت اراده نه گفتن و مقاومت کردن است: اراده، شبکه ی در هم پیچیده ذهن را می‌ برد، در برابر رفتار سیال آن ایستادگی می کند، می‌ کوشد بیرون از زندگی و شبکه علل مؤثر بر آن بایستد. جانورانی در «آری گویی» مطلق به زندگی به سر می‌ برند که فاقد اراده‌اند و خود را در جریان سیال آن رها ساخته‌ اند. شوپنهاور به همین دلیل پشت کردن به اراده را راه‌حل می‌دانست و منطق اراده را اساساً نوعی فریب می‌شمرد. نیچه نقیض حرف او را به غایت خود رسانید.

موجود انسانی به شیوه‌ای بسیار پیچیده‌تر از یک تک‌یاخته به زندگی آری می‌گوید و به شیوه‌ای بسیار پیچیده‌تر «ادامه‌ می‌دهد». او قضاوت می کند و حکم می دهد، و این احکام را با منطقی خارج از زندگی صادر می کند. صرفاً زنده نیست،‌ «زندگی می‌کند». و برای زندگی کردن، کافی نیست اراده‌اش را به «زنده بودن» معطوف کند. زندگی کردن نوعی اصرار است: پافشاری بر ادامه دادن، با کنش یا بی‌عملی، ادامه دادن با تولید یا مصرف کردن، با خواست قدرت یا وانهادن آن. این ادامه دادن با آفرینش ممکن می‌شود، و این آفرینش در خلأ اتفاق نمی‌افتد. آفریدن یکسویه نیست، حل مسئله به شیوه‌ای الگوریتم‌وار نیست. آفرینش نیاز به جسارت دارد، اما به معنای پریدن در خلأ نیست. آفرینش را با معیاری جز گسست می‌سنجند، و در این معیار همواره دیگران حضور دارند.

امر همگانی ِِزندگی کردن، «دیگران» ‌است: رمبو چنین می‌گفت: «من دیگری است». من دیگران است. سارتر چنین می‌گفت: «جهنم حضور دیگران است». باید اضافه کرد که همه‌چیز حضور دیگران است. زندگی حضور دیگران است. بشر صرفاً به مثابه نوع وجود دارد.

اراده‌ی ما زندگی صحیح را می‌خواهد، چرا که برای ما کافی نیست که بدانیم برای خود خوب زندگی می‌کنیم، ما زمانی خوشبختیم که بدانیم به مثابه یک انسان، خوب زندگی می‌کنیم و به مثابه انسان، یعنی به مثابه موجودی اجتماعی. اگر هرگونه تربیت با آموزش خوب و بد آغاز می‌شود و این، خوب و بدِ زندگی نیست، خوب و بد برای دیگران است. به عبارتی بسیار ساده، ما در پی جستجوی خوشبختی نیستیم، درپی آنیم که بچه‌های خوبی باشیم. ما موجوداتی اخلاقی هستیم، اما نه اخلاق جهانشمول و فلسفی، اخلاق از نگاه دیگران.

دکارت چنین می‌گفت: Cogito Ergo Sum. اما باید جمله‌ ی خود را جمع می‌ بست. اگر می‌ اندیشید، با کلام بود که می‌ اندیشید، و اگر کلام بود دیگرانی هم بودند. Cogitamus Ergo Sumus. این جمله را در مرکز فلسفه ی خود قرار دهیم.

۳ نظر:

  1. با علم به اینکه ریاضیات در این بحث یک موضوع کاملاً فرعی محسوب میشود، من قصد دارم در این زمینه مقداری روشنگری انجام دهم:
    همانطور که بالا هم اشاره شد روند منطقی در واقع صرفاً روشی است که ریاضیات با آن حرف می‌زند، از این نظر ریاضیات دارای امر همگانی است، جملات ریاضی برای همه یک معنی دارند... حالت ناب یک دستور زبان. اما انتخاب این جملات تماماً بر پایه‌ی خلاقیت است، مخصوصاً هندسه‌ی اقلیدسی جزو مباحثی است که معمولاً برای پرورش خلاقیت توصیه می‌شود. در همه‌ی این رشته‌ها، ریاضیات، فلسفه و هنر، برای تولید، به خلاقیت احتیاج داریم.
    نکته‌ی دیگر اینکه، در ریاضیات هم محل اختلاف نظر هست، دقیقاً به همین دلیل که کلیات نابی در کار نیست. در تلاشی که برای پیدا کردن یک مبنا برای ریاضیات انجام شد، مقبول‌ترین نتیجه سیستم اصول موضوعی نظریه مجموعه‌های zfc است که البته همچنان بحث روی اصول آن ادامه دارد و جنجالی‌ترین آنها نیز اصل انتخاب است. همینطور در این مورد که آیا این سیستم توانایی پوشاندن تمام رشته‌های ریاضی را دارد یا نه محل بحث است. مسئله‌ی مهم اینجاست که تلاش برای هرچه بهتر و دقیقتر کردن این سیستم ادامه دارد ولی امید پیدا کردن مجموعه‌ای جامع و استوار از اصول موضوع برای کل ریاضیات واهی است. قضایای ناتمامیت گودل ثابت میکنند در این شکل از نظریه مجموعه‌ها همواره گزاره‌های صحیحی هستند که با این اصول قابل اثبات یا تکذیب نیستند. همچنین برخی اصول مستقل از سایر اصول موضوعه است، مانند اصل انتخاب. می‌توان آنها را درست و نادرست دانست و در هر حال دستگاهی سازگار از اصول موضوع را بدست می‌آید. حتی نشان داده شده است که اگر نظریه مجموعه‌ها سازگار هم باشد، هیچ فرایندی مانند آنچه پیش از این تصور می‌شد وجود ندارد که سازگاری آن را اثبات کند. به نظر این سویه‌ی انسانی ریاضیات است، دستگاه بی‌نقصی وجود ندارد و همیشه اختلاف نظر هست.
    نکته‌ی آخر اینکه در این مدل مبنا برای ریاضیات، همه عناصر را توسط مجموعه‌ها تعریف می‌کنیم یعنی "چیزی" بجز مجموعه نداریم. نمودار روش تولید مجموعه‌ها مانند V است که در پایین ترین نقطه مجموعه‌ی تهی است. یعنی ما وجود مجموعه تهی را به عنوان اصل می‌پذیریم و مابقی مجموعه‌ها را از روی آن می‌سازیم. اینکه این به معنی تهی بودن ریاضیات است چندان برای من روشن نیست...

    پاسخحذف
  2. من که شخصاً با نظر مریم موافقم! از کلیت ناب، منظورم کلیت ریاضیات نبود، انتزاع‌ها نابی را مد نظر داشتم که خودش را از تجربه جدا می‌کند. «تهی بودن ریاضیات» معنای دوپهلویی دارد که در متن بالا هم توی ذوق می‌زند و مریم حق دارد. اما این تهی بودن تا آنجایی که ریاضیات به امر عینی و انضمامی (یعنی اینجا و اکنون، این مورد خاص منحصر به فرد) پشت می‌کند مصداق دارد. (نظریه‌ی مجموعه‌ها را مانند نوعی جعبه‌سازی (با جعبه‌های خالی) در نظر بیاورید!) نمونه‌ی اعلای استفاده از نظریه‌ی مجموعه‌ها به قصد شکل دادن به یک فلسفه در کار الن بدیو دیده می‌شود که واقعاً هرعلاقه‌مند به ریاضیات باید کتاب «هستی و رخداد» او را ببیند. (کتاب را بر روی گیگاپدیا که لینک‌اش در کنار صفحه آمده می‌یابید.) چنان‌که انتظار می‌رود (چون در میان فیلسوفان علاقمند به ریاضیات این قضیه رایج است) بدیو به فرض حقیقت نازمان‌مند و جدایی ساحت فلسفه و علم و هنر کشیده شده است که در عین این‌که لزوماً با مفروضات ما تناقض ندارد، اما مسیر استدلال را (دست‌کم برای من) دشوار می‌کند. دشواری‌اش هم بیشتر در این است که واژگان بدیویی، لکانی یا ارسطویی مرتبط با آن بسیار چسبناکند، و کسی به آن می‌پردازد جز در قالب این کلمات نمی‌تواند بحث را پیش ببرد. لطفاً باز هم در مورد حفره‌های بحث هرجا لازم دیدید تذکر آیین‌نامه‌ای بدهید ممنون می‌شویم.

    پاسخحذف
  3. So we are hoping for a collective agreement upon a subject matter, fair enough. But how much are we willing or rather “shalling” to merge? How does it make any difference if we collectively agree upon something, or individually? Yes, I agree “ye dast seda nadare” but how do we maintain such agreement. I am not sure where his will take us, but I like kicking Nietzsche off the top seat for now.
    And what you say about the new. The new itself is quiet amusing, because it only is new for a limited time, and if something is new, is best to be consumed while it is new. I think what we are doing is like learning to bake bread, in a place where there is lots of “bayat” ones. So it is a constant consumption of homemade thoughts. And we are collectively making it. And it feels good to consume fresh. Yes, you like fresh bread and so do I.

    پاسخحذف

حتماً نظر بدهید وگرنه مشمول‌الذمه هستید