در جلسهی شنبه بازی زیر را انجام دادیم که بعد برحسب تصادف متوجه شدیم تمرین مورد علاقهی پیتر بروک بوده است. وی شرح این بازی را در کتاب «رازی در میان نیست» به قرار زیر آورده است (مشخصات این کتاب بسیار خواندنی را در کتابنامه ببینید) خانم زهرایی این کتاب را آورده بود و پس از بازی کتاب را که باز کردیم همین بازی سروکلهاش پیدا شد:
«... حالا، همهی شما پانزده نفر که دایرهوار نشستهاید، یکییکی و به ترتیب هرکدام یک شماره را از یک تا بیست بلند بشمارید. شما دخترخانم سمت چپ شروع کنید. یک، دو، سه، چهار، ...
خب، حالا بدون ترتیب و بدون توجه به نوبتتان در دایره، از یک تا بیست بشمارید. به عبارت دیگر، هرکس میخواهد شروع کند و «یک» را بگوید ولی به یک شرط: هر نفر باید یک شماره از یک تا بیست را هروقت دلش خواست بگوید اما نباید دو نفر همزمان شمارهای را بگویند. چون پانزده نفر هستید طبیعی است که برخی از شما باید بیش از یک بار عددی را بگویند.
ططططططططططططططططططططططیک، دو، سه، چهار
طططططططططططططططططططططططططططططچهارط
نه، نشد. دو نفر همزمان گفتند «چهار». بنابراین، باید دوباره از اول شروع کنیم. هرچند بار که لازم باشد از اول شروع میکنیم. حتا اگر به نوزده برسیم و دو نفر همزمان بگویند «بیست» باید از اول شروع کنیم. ولی افتخارمان را این قرار میدهیم که تسلیم نشویم.
دقت کنید که چه کار داریم میکنیم. از یک سو، آزادی کامل داریم یعنی هر نفر هرگاه دلش بخواهد عددی را میگوید. از سوی دیگر، دو شرط در میان است که نظم و انضباط میآورد. یکی سیر تصاعدی شمارهها و دیگر اینکه دو نفر نباید همزمان شمارهای را بگویند. ... مرحلهی کنونی، هم نمونهای است از رابطهی میان تمرکز و توجه و گوش دادن و آزادی فردی و هم نشان میدهد که ضرباهنگِ طبیعی و زنده چگونه است، زیرا مکثها تصنعی نیست، هیچ دو مکثی مانند هم نیست، هر مکثی سرشار از اندیشه و تمرکزی است که دو سکوت را به هم میپیوندد.
من این تمرین را بسیار دوست دارم. دلیلاش تا اندازهای به این برمیگردد که نخستین بار چگونه کشفاش کردم. روزی در باری در لندن با یک کارگردان آمریکایی نشسته بودیم. ایشان یکدفعه درآمد و گفت: «بازیگران من همیشه «تمرین فوقالعادهی» شما را انجام میدهند.» داشتم شاخ درمیآوردم. پرسیدم: «کدام تمرین؟» پاسخ داد: «همان تمرینی که هر روز انجام میدهید.» گفتم از حرفهایش سر درنمیآورم، و ایشان آنچه را همین الآن در اینجا انجام دادیم برایم تعریف کرد. اولین بار بود که چنین چیزی را میشنیدم و حتا تا به امروز نمیدانم این تمرین از کجا آمده. ولی با خرسندی آن را به کار گرفتم -- از آن روز تا به حال آن را مرتب انجام میدهیم و مال خودمان میدانیماش. معمولاً بیست تا سی دقیقه طول میکشد، تنش فراوانی ایجاد میکند، و کیفیتِ گوش دادن گروه دگرگون میشود. این تمرین، به نظر من، نمونهای است از آنچه تمرینِ آمادگی مینامیم.» (صص ۶۱ تا ۶۳)
برای ما این تمرین، چیزی بیشتر از تمرین آمادگی بود. مدل بسیار خوبی بود برای نشان دادن رابطهی فرد و گروه. این بازی، تمرین با-هم-بودن خالص است. هدف، خودِ ارتباط است نه انتقال دادن هیچ مفهومی. نشان میدهد که چه طور فرد در میان گروهی که واقعاً جمعی باشد مانند رایانهای است در میان شبکهای از رایانههای به هم پیوسته که باید در آن واحد هم خودش را کنترل کند و هم حواساش به تمامی ایستگاههای دیگر باشد.
سعی کردیم قواعد این بازی را تغییر دهیم، به این ترتیب که به جای آنکه افراد از همزمان شدن شمارششان با دیگران پرهیز کنند، سعی کنند اتفاقاً با یکدیگر یک عدد را بگویند. ابتدا دو نفر در میان جمع (با اشاره) با هم قرار میگذاشتند که با هم عدد را بگویند، سپس دو نفر دیگر یکدیگر را مییافتند و قرار میگذاشتند و الخ. زمانی بازی به جای اول بازمیگشت که به جای دو نفر، سه نفر یا بیشتر عددی را همزمان میگفتند. در مرحلهی بعد تعداد افراد گوینده را به سه نفر افزایش دادیم. نکتهی جالب شیوههای قرار گذاشتن بود که ابداع میشد، انگار شاهد لحظهی شکلگیری زبان بودیم!
میشد این طور فکر کرد که انسانهای اولیه به هنگام پرتاب نیزه به سمت یک ماموت نیز به همین ترتیب با یکدیگر قرار گذاشته باشند!
بعد از بازی، تکتک این پرسش را پاسخ گفتیم که تصویر انسان خوشبخت از نظر هرکداممان چه شکلی است؟ تعدادی بر این اعتقاد بودند که انسان خوشبخت کسی از است که از کاروبار خود راضی است یا به عبارت دیگر زندگیاش را معطوف به کاری ساخته است که دوست دارد. مریم به عکس بر این امکان تأکید کرد که کار اهمیتی اساسی برای خوشبختی ندارد و ممکن کسی در تنبلی احساس آسایش و خوشنودی کند. راهحل رواقی را آزمودیم و راهحلی که خوشبختی را در موفقیت و پیشرفت و خودخواهی میدانست. پای فروید را وسط کشیدیم و اینکه چه طور اقتصاد لذت در هرصورت (از دیدگاه او) محکوم به شکست است. مشکلات احتمالی جامعهی سرمایهداری را به مثابه مدلی از خوشبختی متکی بر «موفقیت و پیشرفت» مطرح کردیم. به این نتیجه رسیدیم که بدون تصوری دقیقتر از «فرد»، «جمع» و «با-هم-بودن» نمیتوانیم هیچکدام از اینها را به عنوان زیربنایی برای راهحلی سردستی درنظر بگیریم.
برای خوراک جلسهی بعد، قرار بر این شد که هرکس مادهای خوراکی را بدون هماهنگی با دیگران با خود بیاورد و سپس فیالمجلس تصمیم بگیریم که با مواد موجود چه چیزی درست کنیم.
«... حالا، همهی شما پانزده نفر که دایرهوار نشستهاید، یکییکی و به ترتیب هرکدام یک شماره را از یک تا بیست بلند بشمارید. شما دخترخانم سمت چپ شروع کنید. یک، دو، سه، چهار، ...
خب، حالا بدون ترتیب و بدون توجه به نوبتتان در دایره، از یک تا بیست بشمارید. به عبارت دیگر، هرکس میخواهد شروع کند و «یک» را بگوید ولی به یک شرط: هر نفر باید یک شماره از یک تا بیست را هروقت دلش خواست بگوید اما نباید دو نفر همزمان شمارهای را بگویند. چون پانزده نفر هستید طبیعی است که برخی از شما باید بیش از یک بار عددی را بگویند.
ططططططططططططططططططططططیک، دو، سه، چهار
طططططططططططططططططططططططططططططچهارط
نه، نشد. دو نفر همزمان گفتند «چهار». بنابراین، باید دوباره از اول شروع کنیم. هرچند بار که لازم باشد از اول شروع میکنیم. حتا اگر به نوزده برسیم و دو نفر همزمان بگویند «بیست» باید از اول شروع کنیم. ولی افتخارمان را این قرار میدهیم که تسلیم نشویم.
دقت کنید که چه کار داریم میکنیم. از یک سو، آزادی کامل داریم یعنی هر نفر هرگاه دلش بخواهد عددی را میگوید. از سوی دیگر، دو شرط در میان است که نظم و انضباط میآورد. یکی سیر تصاعدی شمارهها و دیگر اینکه دو نفر نباید همزمان شمارهای را بگویند. ... مرحلهی کنونی، هم نمونهای است از رابطهی میان تمرکز و توجه و گوش دادن و آزادی فردی و هم نشان میدهد که ضرباهنگِ طبیعی و زنده چگونه است، زیرا مکثها تصنعی نیست، هیچ دو مکثی مانند هم نیست، هر مکثی سرشار از اندیشه و تمرکزی است که دو سکوت را به هم میپیوندد.
من این تمرین را بسیار دوست دارم. دلیلاش تا اندازهای به این برمیگردد که نخستین بار چگونه کشفاش کردم. روزی در باری در لندن با یک کارگردان آمریکایی نشسته بودیم. ایشان یکدفعه درآمد و گفت: «بازیگران من همیشه «تمرین فوقالعادهی» شما را انجام میدهند.» داشتم شاخ درمیآوردم. پرسیدم: «کدام تمرین؟» پاسخ داد: «همان تمرینی که هر روز انجام میدهید.» گفتم از حرفهایش سر درنمیآورم، و ایشان آنچه را همین الآن در اینجا انجام دادیم برایم تعریف کرد. اولین بار بود که چنین چیزی را میشنیدم و حتا تا به امروز نمیدانم این تمرین از کجا آمده. ولی با خرسندی آن را به کار گرفتم -- از آن روز تا به حال آن را مرتب انجام میدهیم و مال خودمان میدانیماش. معمولاً بیست تا سی دقیقه طول میکشد، تنش فراوانی ایجاد میکند، و کیفیتِ گوش دادن گروه دگرگون میشود. این تمرین، به نظر من، نمونهای است از آنچه تمرینِ آمادگی مینامیم.» (صص ۶۱ تا ۶۳)
برای ما این تمرین، چیزی بیشتر از تمرین آمادگی بود. مدل بسیار خوبی بود برای نشان دادن رابطهی فرد و گروه. این بازی، تمرین با-هم-بودن خالص است. هدف، خودِ ارتباط است نه انتقال دادن هیچ مفهومی. نشان میدهد که چه طور فرد در میان گروهی که واقعاً جمعی باشد مانند رایانهای است در میان شبکهای از رایانههای به هم پیوسته که باید در آن واحد هم خودش را کنترل کند و هم حواساش به تمامی ایستگاههای دیگر باشد.
سعی کردیم قواعد این بازی را تغییر دهیم، به این ترتیب که به جای آنکه افراد از همزمان شدن شمارششان با دیگران پرهیز کنند، سعی کنند اتفاقاً با یکدیگر یک عدد را بگویند. ابتدا دو نفر در میان جمع (با اشاره) با هم قرار میگذاشتند که با هم عدد را بگویند، سپس دو نفر دیگر یکدیگر را مییافتند و قرار میگذاشتند و الخ. زمانی بازی به جای اول بازمیگشت که به جای دو نفر، سه نفر یا بیشتر عددی را همزمان میگفتند. در مرحلهی بعد تعداد افراد گوینده را به سه نفر افزایش دادیم. نکتهی جالب شیوههای قرار گذاشتن بود که ابداع میشد، انگار شاهد لحظهی شکلگیری زبان بودیم!
میشد این طور فکر کرد که انسانهای اولیه به هنگام پرتاب نیزه به سمت یک ماموت نیز به همین ترتیب با یکدیگر قرار گذاشته باشند!
بعد از بازی، تکتک این پرسش را پاسخ گفتیم که تصویر انسان خوشبخت از نظر هرکداممان چه شکلی است؟ تعدادی بر این اعتقاد بودند که انسان خوشبخت کسی از است که از کاروبار خود راضی است یا به عبارت دیگر زندگیاش را معطوف به کاری ساخته است که دوست دارد. مریم به عکس بر این امکان تأکید کرد که کار اهمیتی اساسی برای خوشبختی ندارد و ممکن کسی در تنبلی احساس آسایش و خوشنودی کند. راهحل رواقی را آزمودیم و راهحلی که خوشبختی را در موفقیت و پیشرفت و خودخواهی میدانست. پای فروید را وسط کشیدیم و اینکه چه طور اقتصاد لذت در هرصورت (از دیدگاه او) محکوم به شکست است. مشکلات احتمالی جامعهی سرمایهداری را به مثابه مدلی از خوشبختی متکی بر «موفقیت و پیشرفت» مطرح کردیم. به این نتیجه رسیدیم که بدون تصوری دقیقتر از «فرد»، «جمع» و «با-هم-بودن» نمیتوانیم هیچکدام از اینها را به عنوان زیربنایی برای راهحلی سردستی درنظر بگیریم.
برای خوراک جلسهی بعد، قرار بر این شد که هرکس مادهای خوراکی را بدون هماهنگی با دیگران با خود بیاورد و سپس فیالمجلس تصمیم بگیریم که با مواد موجود چه چیزی درست کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حتماً نظر بدهید وگرنه مشمولالذمه هستید