۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

کتاب‌های فلسفی آنلاین

دوستان عزیز،

برخی نوشته‌های فلسفی فیلسوفان معاصر را به صورت اسکن شده و پی دی اف می‌توانید در اینجا بیابید:

http://www.korotonomedya.net/kor/index.php?pdf
http://farkyaralari.blogspot.com/

مخصوصاً هزار فلات و ریزوم دلوز و همچنین برخی از آثار دریدا جزو این لیست است.
این دو لینک را از وبلاگ آقای اسماعیل یزدان‌پور گرفته‌ام.

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

مجلات ارغنون

امیر لطف کرده و لینک مجلات ارغنون را برایمان فرستاده. شماره‌ های ۲۱ و ۲۲ به فروید اختصاص دارد. مقاله ی اصل لذت را در شماره‌ی ۲۱ پیدا می‌کنید:

http://www.hawzah.net/Per/Magazine/AR/Index.htm


۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

دیوید بوم: درباره‌ی دیالوگ

آزادی، تصور خلاقانه‌ی نظام‌های جدید ضرورت را ممکن می‌سازد.

Freedom makes possible a creative perception of new orders of necessity. If you can't do that, you're not really free. You may say you're doing whatever you like and that's your impulse, but I think we've seen that your impulses can come from your thoughts. [...] So doing what you like is seldom freedom, because what you like is determined by what you think and that is often a pattern which is fixed. Therefore we have a creative necessity which we discover--you can discover individually or we can do so collectively in the group--of how to operate in a group in a new way. Any group which has problems really has got to solve them creatively if they're serious problems. It can't just be by trade-offs and negotiations of the old ways.

دستور غذا: خوراک سبز

دستورغذای زیر کار خانم مینو قهرمانی است که ما را به سبزی‌های بهاری خریداری شده از درکه مهمان کرد! نتیجه‌ی کار بسیار فلسفی بود! ضمناً به اطلاع دوستانی که این جلسه حضور نداشتند برسانم که جلسه‌ی بعد از ساعت ۱۱ شروع می‌شود.


سبزی کوهی (بلاغ اوتی، تره کوهی، شنگ، کنگر، ریواس) به مقدار کافی
روغن زیتون یا کره برای تفت دادن
گوشت مرغ، ریزریز شده و خلالی (یک سوم سبزیجات)
سس سویا به جای نمک

سبزی کوهی را با حرارت زیاد در ماهیتابه گرم می‌کنیم و روغن زیتون را اضافه می‌کنیم و تفت می‌دهیم. مرغ‌ها را در ماهیتابه‌ای جدا تفت می‌دهیم تا طلایی شود سپس کنار می‌گذاریم. پس از قدری نرم شدن سبزی‌ها آن را با مرغ مخلوط می‌کنیم. سس سویا را اضافه می‌کنیم و می‌گذاریم مدتی بپزد.

دستور غذا: خورشت سیب

غذاهای جلسه‌ی سوم از کتاب آشپزی استخراج نشده اند بلکه از دانش آشپزی یکدیگر استفاده کردیم! بدین‌ترتیب که جلسه‌ی پیش هرکس غذاهای نامتعارفی را که بلد بود بپزد پیشنهاد کرد و دو غذا را که بیشترین رأی را کسب کرد در این جلسه پختیم. دستور زیر پیشنهاد خانم ماندانا زهرایی بود که با تحسین فراوان مواجه شد: ساده، سریع، سالم، خوشمزه و لطیف! برای جلسه‌ی بعد، به منظور صرفه جویی در وقت کلاس و نوآوری در امر ساندویچ با خود ساندویچ می‌ آوریم و جلسه ی بعدتر راه دیگری را امتحان خواهیم کرد.

خورشت سیب

نیم کیلووطططططمرغ، تکه‌شده (تکه‌های درشت)
دو طططططططسیب سبز (ترش)، با پوست،‌ دانه گرفته و تکه شده
یک ططططططط پیاز، خرد شده
اندکی ططططط نمک
مقداریططططط زردچوبه
ططططططططط زعفران (اختیاری)

پیاز خرد شده را در روغن تفت می‌دهیم و مرغ را اضافه می‌کنیم تا طلایی شود. نمک و زردچوبه را اضافه می‌کنیم. سیب‌های خرد شده را اضافه می‌کنیم و کمی آب می‌ریزیم و می‌پزیم تا مغزپخت شود. با پلو یا کته سر سفره می‌بریم.

۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

ضدادیپ

نوشته‌ی ژیل دلوز و فلیکس گتری
ترجمه‌ی باوند بهپور

Gilles Deleuze and Félix Guattari (2003) Anti-Oedipus (Capitalism and Schizophrenia), trans. Robert Hurley, Mark Seem and Helen R. Lane (London: Continuum), pp. 1-5

فصل یکم: دستگاه‌های آرزوکننده (Desiring-Machines) ط

۱. محصولات آرزوکننده

همه‌سو در کار است؛ گاه میزان است و گاه نامیزان. نفس می کشد، گرما پس می‌دهد، می‌خورد. می‌ریند و می‌کُند. اشتباه محض است که بگوییم این یا آن «نهاد»؛ نهاد به صورت معرفه. (the id) ماشین‌ها—نه در معنای استعاری بلکه به معنی واقعی کلمه—چیزهایی هستند که همه‌جا مشغول به کارند: دستگاه‌هایی که دستگاه‌هایی دیگر را هدایت می‌کنند؛ دستگاه‌هایی که توسط دستگاه‌های دیگر هدایت می‌شوند، با تمامی ارتباطات و اتصالات مربوطه. دو شاخه‌ی دستگاه اندامی به پریز دستگاه انرژی‌زا زده شده است: جریانی را که این یک تولید می‌کند آن دیگری قطع می‌کند. پستان دستگاه تولید شیر است و دهان دستگاهی که با آن جفت شده است. دهان فردی که مبتلا به بی‌اشتهایی است بین چند کارکرد مختلف نوسان می‌کند: صاحب دهان درست نمی‌داند که دستگاهِ خوردن است، مقعدی است، برای سخن گفتن است یا نفس کشیدن. (حمله‌های آسم.) در نتیجه ما همگی چندکاره‌ایم: هرکدام‌مان دستگاه کوچک خود را داریم. به ازای هر دستگاه اندامی، دستگاهی انرژی‌زا: قطع و وصل بی‌وقفه‌ی جریان. یک دسته نور در ماتحت قاضی شربر[1] است. یک مقعد خورشیدی؛ که قطعاً هم کار می‌کند: شربرِ قاضی چیزی احساس می‌کند، چیزی تولید می‌کند و می‌تواند فرایند آن را هم به طور نظری توضیح دهد. چیزی تولید شده است: ماحصل کار یک ماشین و نه صرفاً مشتی استعاره.

روان‌پریشی که به هواخوری رفته باشد بهتر از روان‌نژندی است که بر تخت روانکاو خوابیده. تنفس در فضای تازه، رابطه‌ی بهتری با جهان بیرون است: گشت‌و‌گذار لنتس را آن‌طور که بوشنر توصیف کرده است می‌توان مثال آورد. برای لنتس این هواخوری خیلی متفاوت با زمانی است که با کشیش‌اش به‌طور خصوصی ملاقات می‌کند و کشیش می‌خواهد او را وادارد که با پدر و مادرش و خدای دین رسمی رابطه‌ی اجتماعی برقرار کند.

در مقابل، زمانی که به هواخوری می‌رود گرداگرد او را کوهسار و دانه‌های فرودآینده‌ی برف فرامی‌گیرد؛ با خدایان دیگر است یا بی‌هیچ خدایی، فاقد خانواده، پدر و مادر و در عوض در آغوش طبیعت. «پدرم از جان من چه می‌خواهد؟ آیا مرا چیزی بیش از این تواند داد؟ محال است. آسوده‌ام بگذارید.» همه‌چیز ماشین است. ماشین‌های سماوی، ستارگان آسمان و رنگین‌کمان، ماشین‌های کوهستانی: همه‌ی آن‌ها در ارتباط با ماشین‌های بدنش هستند. سروصدای مداوم ماشین‌ها. «اندیشید خوشبختی بی‌حدوحصری است که با حیات ژرف تمامی فرم‌های جهان در تماس باشد، که روحش با سنگ‌ها، فلزات، آب و گیاهان انس داشته باشد. که مانند گل‌ها که با بالا آمدن و فرورفتن ماه تنفس می‌کنند تمامی عناصر طبیعت را چنان‌که در رؤیا روی می‌دهد به درون خود کشد.» خوشبختی بی‌حدوحصری است که دستگاه کلروفیل یا فتوسنتز باشد یا دست‌کم خود را همچون قطعه‌ای در میان دیگر قطعات به درون چنین دستگاه‌هایی بلغزاند.

لنتس خود را به زمان پیش از جدایی انسان و طبیعت فرافکنده است؛ پیش از آن‌که دودستگی‌های مبتنی بر این جدایی شکل بگیرند. طبیعت را نه به مثابه طبیعت بلکه همچون فرایندی تولیدی می‌زید. دیگر تمایزی به نام انسان و طبیعت در کار نیست، صرفاً صحبت از فرایندی است که یکی را در دیگری تولید می‌کند و دستگاه‌ها را با یکدیگر جفت می‌کند. همه‌سو ماشین‌های تولیدی، ماشین‌های آرزوکننده. تمامی موجودات ماشین‌های روان‌پریش‌اند: خود و ناخود، بیرون و درون دیگر هیچ معنایی ندارد.

اکنون که هواخوری یک روان‌پریش را از نظر گذراندیم بیایید آن را با زمانی که پرسوناژهای ساموئل بکت تصمیم می‌گیرند در جهان بیرون دست به ماجراجویی بزنند مقایسه کنیم. شیوه‌های مختلف راه رفتن و به حرکت درآمدن‌شان در آن‌ها و از آن‌ها ماشین‌هایی می‌سازد که به دقت رگلاژ شده‌اند. بعد نقش دوچرخه در آثار بکت هم مطرح است: رابطه‌ی دستگاه بوق دوچرخه با دستگاه مقعد مادر چیست؟ «چه آرامشی دارد آدم از دوچرخه‌ها و بوق‌ها حرف بزند. متأسفانه باید از چیز دیگری حرف بزنم؛ از زنی که—اگر دست خاطرم باشد—مرا از سوراخی که در ماتحت‌اش بود به جهان آورد.» غالباً این‌طور می‌پندارند که پرداختن به ادیپ کار آسانی است؛ که چیزی است کاملاً واضح و روشن که از همان ابتدا مفروض است. ابداً این‌طور نیست: ادیپ این را مفروض می‌پندارد که لازم است دستگاه‌های آرزوکننده شدیداً سرکوب شوند. و چرا سرکوب می‌شوند؟ به چه منظوری؟ واقعاً لازم یا آرزوکردنی است که به این واپس‌زدگی تن دردهیم؟ و چه تمهیداتی را برای انجام این کار در نظر می‌گیرند؟ چه چیزی قرار است در درون مثلث ادیپ قرار بگیرد، چه چیزی برای تشکیل آن لازم است؟ آیا یک بوق دوچرخه و مقعد مادرم برای این کار کافی است؟ آیا اصولاً نمی‌توان سؤال‌های مهمتری پرسید؟ چه دستگاهی می‌تواند یک تأثیر مفروض معین را تولید کند؟ و کارکرد یک دستگاه معین مفروض چه خواهد بود؟ برای مثال، آیا می‌توان از روی توصیف هندسی یک جاکاردی حدس زد که به چه کار می‌آید؟ یا مثالی دیگر: هنگامی که با دستگاه کاملی روبرو شویم که عبارت است از شش سنگ در جیب راست کت من (جیبی که نقش مخزن سنگ را دارد) و پنج سنگ در جیب راست شلوارم و پنج سنگ دیگر در جیب چپ آن (جیب‌های انتقالی) و آن یکی جیب کتم هم سنگ‌هایی را که دست‌به‌دست شده و از یک جیب به جیب بعدی می‌روند دریافت می‌کند چه طور می‌توانیم محصول این حلقه‌ی توزیع را که دهان نیز در آن نقش دستگاه مکنده‌ی سنگ را بازی می‌کند تعیین کنیم؟ لذت جنسی در کجای این حلقه تولید می‌شود؟ در انتهای «مالون می‌میرد» خانم پدال گروهی روان‌پریش را بیرون می‌برد تا در پشت وانت یا سوار بر قایق پارویی به پیک‌نیکی در میان طبیعت بروند: دستگاهی جهنمی بر هم سوار می‌شود. «در زیر پوست، جسم کارخانه‌ای ملتهب است/ و بیرون / بی‌اعتباری / از هر سوراخی که بتواند بیرون زند / می‌درخشد / برق می‌زند.»

این بدان معنا نیست که بخواهیم طبیعت را به صورت یکی از قطب‌های روان‌پریشی درآوریم. آن‌چه روان‌پریش به عنوان فرد یا عضوی از گونه‌ی انسانی تجربه می‌کند ابداً جنبه‌ی معینی از طبیعت نیست بلکه طبیعت در معنای فرایند تولید است. و منظورمان از فرایند چیست؟ در سطحی معین، احتمال دارد طبیعت و صنعت دو چیز جدا و متمایز باشند: از یک نظر، صنعت با طبیعت در تضاد است، از منظری دیگر، مواد خام مورد نیاز خود را از طبیعت می‌گیرد؛ از منظر سوم فضولات خود را به طبیعت می‌ریزد و الخ. حتا در حیطه‌ی اجتماعی نیز، همین رابطه‌ی خاص انسان-طبیعت، صنعت-طبیعت، جامعه-طبیعت است که تمایزی را که میان حیطه‌های نسبتاً مستقل تولید، توزیع و مصرف قائل شده‌اند پدید آورده. ولی هنگامی که تک‌تک این تمایزات از جنبه‌ی ساختارهای تکامل‌یافته‌ی شکلی‌شان بررسی شوند می‌بینیم که در کل نه‌تنها وجود سرمایه و تقسیم کار (چنان‌که مارکس نشان داد) مسلم انگاشته شده بلکه در این درک نادرست از خود و عناصر ثابت‌انگاشته‌شده‌، فرایندی کلی را که الزاماً به سرمایه‌دار دست می‌دهد بدیهی پنداشته‌اند. اما حقیقتِ‌ واقع—حقیقت جدی و خیره‌کننده‌ای که در توهم روانی نهفته—این است که چیزی به نام حیطه‌ها یا حلقه‌های نسبتاً مستقل وجود ندارد. تولید بی‌هیچ واسطه‌ای همان مصرف و نوعی فرایند ضبط کردن (enregistrement/recording process) است؛ فرایند ضبط و مصرف هم مستقیماً چگونگی تولید را تعیین می‌کند هرچند که این اتفاق خود به صورت نوعی فرایند تولیدی رخ می‌دهد. در نتیجه همه‌چیز تولید است: تولید تولیدات (تولید اعمال و احساسات)؛ تولید فرایندهای ضبط (توزیعات و تولید شاخص‌های مرجع)؛ تولیدات مصرف (تولید لذت‌های شهوانی، نگرانی‌ها و درد). همه‌چیز تولید است چرا که فرایند‌های ضبط مستقیماً مصرف می‌شوند، بی‌واسطه کام می‌دهند و این مصرف مستقیماً بازتولید و تکثیر می‌شود.[2] این نخستین معنی فرایند در تداول ماست: یکی کردنِ ضبط و مصرف در دلِ خودِ تولید و در نتیجه بدل ساختن آن‌ها به یک فرایند واحد.

دیگر آن‌که ما هیچ تمایزی بین انسان و طبیعت قائل نیستیم: چه در طبیعت و چه در زندگی انسان جوهره‌ی طبیعت و جوهره‌ی طبیعی انسان به واسطه‌ی تولید یا صنعت یکی می‌شود. صنعت را دیگر از دیدگاه غیرضرور «سودمندی» ننگریسته بلکه از منظر همسانی بنیادین‌اش با طبیعت به عنوان مولِّد و مولود انسان در نظر گرفته‌ایم.

انسان در این تعبیر دیگر نه پادشاه آفرینش بلکه موجودی است که در رابطه‌ای تنگاتنگ با زندگی ژرف تمامی فرم‌ها یا انواع موجودات قرار دارد: کسی که حتا مسئول ستارگان و زندگی جانوران است و لاینقطع دستگاه اندامی را به دستگاه انرژی، درختی را به بدن خود، پستانی را به دهانش و خورشیدی را به سوراخ ماتحت خود وصل می‌کند: قیّم ابدی ماشین‌های جهان. پس دومین معنای فرایند به صورتی که ما آن را به کار می‌بریم چنین است: انسان و طبیعت دو لفظ متضاد و متقابل یا حتا دو قطب مخالف در دل یک رابطه‌ی علّی، مفهوم‌پردازانه (ideation) یا بیانی—علت و معلول، سوژه و ابژه و غیره—نیستند؛ به عکس یک چیزند و واقعیت بنیادی یکسانی دارند: محصولِ مولِّد. بدین‌ترتیب، تولید به عنوان فرایند بر تمامی حیطه‌های ایدئالیستی مستولی می‌شود و چرخه‌ای را می‌سازد که رابطه‌ای فطری با میل و آرزو دارد. به همین خاطر است که محصولات آرزوکننده در کانون توجه روان‌پزشکی ماتریالیستی قرار دارند که روان‌پریش در آن انسان-طبیعت (Homo natura) به شمار آمده و بر همین اساس با او رفتار می‌شود. اما این مطلب تنها به یک شرط صادق است، شرطی که در واقع معنای سومِ فرایند در تداول ماست: این نباید در نفس خود هدف یا غایتی به حساب آید، همچنان‌که نباید آن را با تکرار ابدی‌اش اشتباه گرفت.

پانوشت‌ها
--------------------------------------------------------------------------
۱. دانیل پاول شربر (Daniel Paul Schreber) قاضی‌یی آلمانی بود که معالجات روان‌پزشکی را در سال ۱۸۸۴ در سن چهل و دو سالگی آغاز کرد و ۲۷ سال باقی عمرش را در رفت‌وآمد به مؤسسات روانی گذراند. در سال ۱۹۰۳، در سن ۶۱ سالگی کتاب «خاطرات یک بیمار عصبی» (Denkwürdigkeiten eines Nervenkranken) را به چاپ رساند که فروید در سال ۱۹۱۱ آن را پایه‌ی مطالعات تأثیرگذارش درباره‌ی پارانویا به نام «یادداشت‌های روان‌شناسانه» قرار داد. (توضیح مترجم انگلیسی)

۲. وقتی ژرژ باتای از مصارف غیرتولیدی و صرفه‌جویانه‌ی انرژی طبیعت صحبت می‌کند مصارفی را در نظر دارد که به اصطلاح به حیطه‌ی مستقلِ تولید انسانی (تا جایی که تولید انسانی به «مفید بودن‌»اش شناخته می‌شود) تعلق ندارند. در نتیجه‌ باید به چیزی مربوط باشند که ما نام آن را تولید مصرف نهاده‌ایم. (توضیح نویسندگان)

۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

دستور غذا: ویندالوی مرغ (هندوستان)

۱ کیلو ططططط سینه و ران مرغ، خرد کرده
۳ طططططططط پیاز، رندیده
۱ بته طططططط سیر، کوبیده
۳-۴ قاشق ططط شیره‌ی تمر هندی
۱ قاشق م ططط شکر
۴-۵ قاشق ططط سرکه
۱-۲ قاشق ططط آب‌لیموی تازه
۱-۴ قاشق چ طط فلفل قرمز، ساییده
۱-۴ قاشق چ طط فلفل سیاه، ساییده
۱ قاشق م ططط زنجبیل، ساییده
اندکی طططططط میخک، ساییده
طططططططططط روغن
طططططططططط نمک

ویندالوی مرغ
با ویندالوی گوشت فقط از لحاظ ترکیب ادویه و چاشنی مختصری تفاوت دارد. هیچ مانعی ندارد که گاهی جای دو نوع ادویه و چاشنی را باهم عوض کنیم.

سیر و زنجبیل و فلفل قرمز را با هم مخلوط کنید. شیره‌ی تمر، آب‌لیمو، سرکه و شکر را در یک پیاله بریزید. باقی ادویه را با هم مخلوط کنید.
۵-۶ قاشق روغن در تابه‌ی جاداری روی آتش ملایم داغ کنید و تکه‌های مرغ را در آن تفت بدهید تا رویه‌ی آن‌ها طلایی شود. سپس آتش را خاموش کنید و مرغ را با کفگیر بردارید و در دیگ بگذارید. دیگ را با ۱ پیمانه آب و کمی نمک روی آتش کم بار کنید و مرغ را ۱۵ دقیقه بپزید.
آتش زیر تابه را روشن کنید و پیاز را در روغن باقیمانده تفت بدهید تا به رنگ طلایی درآید. خمیر سیر را اضافه کنید و یکی دو چرخ بدهید، سپس مخلوط ادویه را اضافه کنید و پس از ۱-۲ چرخ پیاله‌ی سرکه را بریزید. با کاردک چوبی هم بزنید و کف تابه را بتراشید.
تابه را در دیگ خالی کنید، خورش را زیر و رو کنید و درِ دیگ را نیمه‌باز بگذارید؛ مرغ را ۲۰-۲۵ دقیقه‌ی دیگر بپزید تا به روغن بنشیند. (ص ۹۰۹)

دستور غذا: ویندالو (هندوستان)

این دو دستور غذای جلسه‌ی شنبه ۲۲ فروردین است. مسئولیت تهیه‌ی مواد مورد نیاز که چندان هم متنوع نیست بین برخی از دوستان توزیع شده است.

نیم کیلوططططط گوشت، گردویی
۳ طططططططططپیاز، رندیده
۱ بته ططططططسیر، کوبیده
۲-۳ قاشق طططگشنیز، ساطوری
۱ قاشق م طططتخم گشنیز، ساییده
۱ قاشق چ طططزیره، ساییده
۱ قاشق م طططزنجبیل، ساییده
۱ قاشق چ طططتخم شنبلیله، ساییده
۱ قاشق چ ططط خردل، ساییده
۱ قلم کوچک طط دارچین، ساییده
۱ قاشق چ ططط هل سبز، ساییده
۱-۴ قاشق چ طط فلفل قرمز، ساییده
۱-۲ قاشق چ طط فلفل سیاه، ساییده
۱-۲ قاشق م طط زردچوبه
۱ قاشق م ططط شکر
نیم‌پیمانه طططط سرکه
طططططططططط روغن
طططططططططط نمک

ویندالو (vindaloo) از خورش‌های بسیار تند سواحل غربی هند و به ویژه ایالت گوآست، که منطقه‌ی نفوذ پرتغالی‌ها بوده است و گویا کلمه‌ی «ویندالو» به زبان پرتغالی به معنای گوشتی است که در وینِگْر (vinaigre، سرکه) پخته شده باشد. زنجبیل تازه از لوازم ویندالوست، ولی اگر در دسترس نباشد باید با زنجبیل ساییده ساخت.

سیر را با زنجبیل، فلفل قرمز و زردچوبه مخلوط کنید. زیره، تخم گشنیز، تخم شنبلیله، دارچین، هل و فلفل سیاه را با خردل و شکر در پیاله‌ی سرکه بریزید.
۳-۴ قاشق روغن در دیگچه روی آتش ملایم داغ کنید و گوشت را در روغن تفت بدهید تا سرخ شود. آنگاه ۳ پیمانه آب بریزید و به جوش بیاورید. آتش را کم کنید، درِ دیگ را ببندید و گوشت را ۳ ساعت بپزید. (این را نجف دریابندری می‌گوید، ما سه ساعت نمی‌پزیم، یا شاید یک روز قبل بپزیم!) در پایان پخت، آبِ گوشت نباید بیشتر از نیم‌پیمانه باشد؛ اگر بیشتر بود درِ دیگ را باز بگذارید و چند دقیقه آتش را کمی تیز کنید تا آب کم شود.
۳-۴ قاشق روغن در یک تابه روی آتش ملایم داغ کنید و پیاز را در آن تفت بدهید تا به رنگِ طلایی در آید. خمیر سیر را اضافه کنید و یکی دو چرخ بدهید. پیاله‌ی سرکه را اضافه کنید و با کاردک چوبی کف تابه را بتراشید. سپس تابه را در دیگ گوشت بریزید و نمک بزنید، خورش را زیرورو کنید و به جوش بیاورید، سپس آتش را بسیار کم کنید و بگذارید دیگ با درِ‌ نیمه‌باز ریزجوش بزند تا خورش به روغن بنشیند. ظرف خورش را با گشنیز ساطوری آرایش کنید.
ویندالو را با چلو ساده و نان و ماست شیرین می‌خورند. (ص ۹۰۸)

جلسه ی پنج شنبه

این پنجشنبه شانس این را داشتیم که یکی از زیباترین روزهای تهران را در سعدآباد تجربه کنیم. آفتاب، ابرهای پنبه‌ای و باران بسیار کوتاه در شب تبدیل به تگرگ شد. جلسه‌های بعدی پنجشنبه ها را به خانه‌ی یک نفرمان در شهرک غرب منتقل کردیم (همان ساعت ۲ تا پنج)، به این دلیل ساده که قرارهایمان را هروقت مطابق میل همگان باشد تغییر می‌دهیم و گویا همه این طور راحت‌تر بودند! اگر به خانه ی هرکدام تان نزدیک تر است می‌توانید به این گروه بیایید یا بعضی جلسه‌ها به ما سربزنید. گذشته از باز کردن صورت مسئله و مفروضات‌مان که برای اولین جلسه ضرورت داشت، بحث‌های مرتبطی هم به خوبی باب‌شان باز شد. توافق کردیم که مقاله‌ی «اصل لذت» و «مقدمه‌ی روانکاوی» را از مجله ارغنون شماره‌ی ویژه‌ی فروید بخوانیم که فرهنگ برای بقیه کپی می‌کند. ضمناً پیشنهاد فرهنگ این بود که دامنه‌ی لغات مشترک تعریف کنیم که شاید این کار را کردیم. ایجاد نوعی گروه مطالعه و امتحان کردن شیوه‌های مختلفی برای نوشتن فکرهایمان را هم مد نظر گرفتیم و این علاقه بسیار شدید بود که بحث‌ها را به موقعیت کنونی‌مان پیوند بزنیم. به نظر می‌رسید بسیار مناسب باشد پای بحث‌های موردی و تاریخی را هم وسط بکشیم. بحث دقیق‌تر فصل‌های اول و دوم کتاب «تمدن و ناخرسندی‌های آن» هم جزو برنامه‌ی پنج‌شنبه‌ی آینده است.

۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه

دستور غذا: خورش پاستای زیتون

۱۰۰ گرم ............زیتون سبز، هسته گرفته، ساطوری
۱۰۰ گرم............ زیتون سیاه، هسته گرفته، ساطوری
۲-۳ پر.............. سیر، کوبیده
۱ پیمانه ...............آب گوجه‌فرنگی
۱ قاشق.............. رب گوجه‌فرنگی
۲-۳ گردو ...........کره

کره را در تابه روی آتش ملایم داغ کنید و سیر را ۱ دقیقه در آن تفت بدهید، سپس رب و آبِ گوجه‌فرنگی را اضافه کنید و به جوش بیاورید. بگذارید ۱۰-۱۲ دقیقه بپزید تا کمی غلیظ شود. زیتون‌ها را اضافه کنید و پس از آن‌که خورش باز به جوش آمد بردارید. (ص ۱۱۵۱)

دستور غذا: خورش پاستای بادنجان

۲.............بادنجان با پوست، گردویی
۲ .............کدو سبز با پوست، گردویی
۲.............فلفل دلمه‌ای قرمز، تخم‌گرفته، خردکرده
۲-۳ پر......سیر، کوبیده
۱ پیمانه.....پنیر سفت، رندیده
۳-۴ قاشق..رب گوجه‌فرنگی
.................روغن
.................نمک و فلفل

۳-۴ قاشق روغن در دیگ روی آتش ملایم داغ کنید و سیر را در آن تفت بدهید تا اندکی رنگ بگیرد. بادنجان و کدو و فلفل دلمه‌ای را اضافه کنید و ۲-۳ دقیقه تفت بدهید. رب گوجه‌فرنگی را با نیم‌پیمانه آب و اندکی نمک و فلفل اضافه کنید و چند دور بچرخانید. درِ دیگ را ببندید، آتش را کم کنید و یک ساعت یا کمی بیشتر بپزید. هرگاه آب کار رفت اندکی آب داغ اضافه کنید. در پایان پخت، خورش باید به روغن بنشیند. این خورش را پنیر رندیده کنار ظرف پاستا بگذارید. (ص ۱۱۵۰)

دستور غذا: خورش پاستای قهوه‌ای

۲۵۰ گرم...........گوشت گوساله، چرخ‌کرده
۳ پیمانه............آب قلم
۱......................پیاز، ساطوری
۲-۱ پر..............سیر، کوبیده
۲-۳ گرم.............گوجه‌فرنگی، پوست‌کنده، خردکرده
۱ ساقه..............کرفس، خردکرده
۱.................../.هویج، رندیده
۲۰۰ گرم..............قارچ، خردکرده
۱ قاشق...............جعفری، ساطوری
۱ قاشق چایخوری نعنا،‌ ساطوری
۳ قاشق..............آرد
۱ قاشق .............شکر
........................
روغن
........................
نمک

۲ قاشق روغن در دیگچه روی آتش ملایم داغ کنید. آرد را در آن تفت بدهید تا رنگ آن قهوه‌ای شود. پیاز، سیر، کرفس، هویج، قارچ، جعفری و نعنا را اضافه کنید و ۲-۳ دقیقه تفت بدهید. گوشت را اضافه کنید و زیر و رو کنید تا رنگ آن قهوه‌ای شود. باقی مواد را اضافه کنید و زیر و رو کنید. آتش را کم کنید و ۱ ساعت بپزید. گاهی هم بزنید. بردارید و کنار پاستا بگذارید. (ص ۱۱۴۷)

دستور غذا: خورش پاستای گوجه‌فرنگی و سیر

دستور غذاهای گروه یک جلسه ی روز ۱۵ فروردین را در اینجا می‌گذارم. مأخذ همه‌ ی آن‌ها «کتاب مستطاب آشپزی: از سیر تا پیاز» نجف دریابندری است. هرچهار خوراک، خورش‌هایی پاستایی بودند که پاستای‌شان جداگانه پخته شده بود. من شخصاً به خورش پاستای گوجه‌فرنگی و سیر رأی می‌دهم! آن‌هایی که ذینفع بودند کامنت بگذارند نظرشان را بدانیم!

خورش پاستای گوجه‌فرنگی و سیر

نیم‌کیلو...........گوجه‌فرنگی، پوست کنده، خرد کرده
دو.....................پیاز، ساطوری
۳-۴ پر ...........سیر، کوبیده
۱ گردو ...........کره
۱ پیمانه......... خامه
۱ قاشق.........چایخوری سبزی خشک (ترخون خشک و اندکی آویشن)، کف‌مال
..................... نمک و فلفل

کره را در تابه روی آتش ملایم داغ کنید و پیاز و سیر را در آن تفت بدهید تا پیاز بلوری شود. گوجه‌فرنگی و ترخون و آویشن را با اندکی نمک و فلفل اضافه کنید و بچرخانید. بگذارید ۱۰ دقیقه بپزد. خامه را اضافه کنیدو پیش از آن که به جوش بیاید بردارید. (ص ۱۱۴۶)

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

پرسش‌های شروع بحث در جلسه‌ی دوم

اولین جلسه‌ی بعد از عید را با این پرسش‌ها شروع می‌کنیم و این‌ها را بسط و توضیح می‌دهیم:

از جایی شروع می‌کنیم که ناگزیریم. چه‌طور باید در ایران زندگی کنیم؟ به نظر می‌رسد زیستن در وضعیت ما ناممکن شده باشد. چه به سر زندگی‌مان، چه بر سر زندگی آمده است؟ چرا می‌‌گوییم: «این که زندگی نیست.» زندگی چیست؟ زندگی‌یی که شایسته‌ی زیستن باشد؟

چه‌طور ممکن است زندگی شایسته‌ی زیستن نباشد؟ آیا می‌توانید به چنین موردی فکر کنید؟

آیا زندگی معطوف به چیزی است؟ آیا این چیز درون «زندگی» است؟ درون زندگی بیولوژیک؟

آیا این چیز می‌تواند لذت یا رنج باشد؟ فلسفه‌ی رواقی چه راه‌حلی پیشنهاد می‌کند؟

آیا این چیز می‌تواند موفقیت باشد؟ چه طور می‌توان تمام عمر «موفق» بود؟ موفق در مقایسه با چه چیزی یا چه کسانی؟

آیا زندگی می‌تواند معطوف به «خود» باشد؟ آیا می‌تواند معطوف به «قدرت» باشد؟ نیچه چه می‌گوید؟ آیا تمایل به قدرت، اساس طبیعت جانوران است؟ معنای موردنظر نیچه از قدرت چیست؟ آیا قدرت ناشی از اراده است؟

حرف فروید چیست؟

آیا ممکن است زندگی معطوف به دیگری، معطوف به «نوع» باشد؟ می‌خواهیم این را بیازماییم.

فاصله‌ی خود را با گفتمان صنعتی (با گفتار مسلط) مشخص سازیم.

«پیشرفت شخصی» یعنی چه؟ پیشرفت در مقایسه با چه شخص یا چه چیزی؟ صرفاً در یک جامعه با منافع مشخص می‌توان «پیشرفت کرد».

آیا در جامعه‌ی ما امکان پیشرفت وجود دارد؟

چه مشکلی در «پول» به مثابه یگانه عامل همگانی هست؟ ویژگی همگانی پول چیست؟ چرا پول‌ درآوردن نمی‌تواند هدف باشد؟ مشکل ما با امر همگانی/جمعی چیست؟

پول نسبت به فرم زندگی بی‌اعتناست. هدف پول هرچه باشد، قطعاً «سعادت» نیست. از دید پول، هر نوع تولید و مصرف به یکسان مقبول است. سرمایه‌داری همگان را با ترس از نیهیلیسم به پیش می‌راند. ماهیت پول سنجیدن یک‌چیز (هرچند سنجش‌ناپذیر) با چیز دیگر است. برای این‌که دیگران «هم‌نوع» بمانند باید سنجش‌ناپذیر باشند، باید هرکدام منحصربه‌فرد باشند. در عین این‌که منحصربه‌جمع‌اند یعنی معنای هریک وابسته به دیگران است. فرم زندگی نمی‌تواند برای همگان به یکسان «بیرزد».

فلسفه‌ی هنر این قضیه را به چه ترتیب توضیح می‌دهد؟

جامعه‌ی سرمایه‌داری چه‌گونه این کار را انجام می‌دهد؟ نمونه‌ی بارز آن تقسیم کار است: کار دیگر به مثابهِ نوعی با-هم‌-بودن نیست. مصرف از تولید جدا شده است، تأثیرات انسانی کمتر «دیده می‌شود»، در حالی که تشدید شده است. فرد پاداش را از نظام دریافت می‌کند، نه از «فرد». (دریافت حقوق از بانک نمونه‌ی بارز آن است.)

آیا مثال‌های دیگری به ذهن‌تان می‌رسد؟ نمونه‌های کار دفتری. زوج‌های جدید. در حیطه‌ی فرهنگ؟

اتفاقاً اهمیت فرد کاهش یافته است و «ارزش» از نگهدارندگان‌اش جدا شده است. دیگر ملت دیده می‌شود بدون «جماعت» سازنده‌اش. «لویتان» غولپیکری تولید شده است که ابداً‌ «جمعی» نیست.

پس شاید فردگرایی با نوعی هل دادن فرد به درون خلأ ایجاد می‌شود. (آیا نیچه و لکان نیهیلیسم صنعت را فرموله نمی‌کنند؟) آیا این شباهتی با مسئولیت پذیرفتن تدریجی دارد؟ آیا این وضعیت در مورد ما خطرناکتر نیست؟ آیا امنیت ما کمتر نیست و تور نجات‌مان چسبنده‌تر؟

جای ما در این‌جا کجاست؟ آیا نظام صنعتی واقعاً در غرب به اندازه‌ای که عنوان می‌شود فاقد «فرم» است؟