۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

پرسش‌های شروع بحث در جلسه‌ی دوم

اولین جلسه‌ی بعد از عید را با این پرسش‌ها شروع می‌کنیم و این‌ها را بسط و توضیح می‌دهیم:

از جایی شروع می‌کنیم که ناگزیریم. چه‌طور باید در ایران زندگی کنیم؟ به نظر می‌رسد زیستن در وضعیت ما ناممکن شده باشد. چه به سر زندگی‌مان، چه بر سر زندگی آمده است؟ چرا می‌‌گوییم: «این که زندگی نیست.» زندگی چیست؟ زندگی‌یی که شایسته‌ی زیستن باشد؟

چه‌طور ممکن است زندگی شایسته‌ی زیستن نباشد؟ آیا می‌توانید به چنین موردی فکر کنید؟

آیا زندگی معطوف به چیزی است؟ آیا این چیز درون «زندگی» است؟ درون زندگی بیولوژیک؟

آیا این چیز می‌تواند لذت یا رنج باشد؟ فلسفه‌ی رواقی چه راه‌حلی پیشنهاد می‌کند؟

آیا این چیز می‌تواند موفقیت باشد؟ چه طور می‌توان تمام عمر «موفق» بود؟ موفق در مقایسه با چه چیزی یا چه کسانی؟

آیا زندگی می‌تواند معطوف به «خود» باشد؟ آیا می‌تواند معطوف به «قدرت» باشد؟ نیچه چه می‌گوید؟ آیا تمایل به قدرت، اساس طبیعت جانوران است؟ معنای موردنظر نیچه از قدرت چیست؟ آیا قدرت ناشی از اراده است؟

حرف فروید چیست؟

آیا ممکن است زندگی معطوف به دیگری، معطوف به «نوع» باشد؟ می‌خواهیم این را بیازماییم.

فاصله‌ی خود را با گفتمان صنعتی (با گفتار مسلط) مشخص سازیم.

«پیشرفت شخصی» یعنی چه؟ پیشرفت در مقایسه با چه شخص یا چه چیزی؟ صرفاً در یک جامعه با منافع مشخص می‌توان «پیشرفت کرد».

آیا در جامعه‌ی ما امکان پیشرفت وجود دارد؟

چه مشکلی در «پول» به مثابه یگانه عامل همگانی هست؟ ویژگی همگانی پول چیست؟ چرا پول‌ درآوردن نمی‌تواند هدف باشد؟ مشکل ما با امر همگانی/جمعی چیست؟

پول نسبت به فرم زندگی بی‌اعتناست. هدف پول هرچه باشد، قطعاً «سعادت» نیست. از دید پول، هر نوع تولید و مصرف به یکسان مقبول است. سرمایه‌داری همگان را با ترس از نیهیلیسم به پیش می‌راند. ماهیت پول سنجیدن یک‌چیز (هرچند سنجش‌ناپذیر) با چیز دیگر است. برای این‌که دیگران «هم‌نوع» بمانند باید سنجش‌ناپذیر باشند، باید هرکدام منحصربه‌فرد باشند. در عین این‌که منحصربه‌جمع‌اند یعنی معنای هریک وابسته به دیگران است. فرم زندگی نمی‌تواند برای همگان به یکسان «بیرزد».

فلسفه‌ی هنر این قضیه را به چه ترتیب توضیح می‌دهد؟

جامعه‌ی سرمایه‌داری چه‌گونه این کار را انجام می‌دهد؟ نمونه‌ی بارز آن تقسیم کار است: کار دیگر به مثابهِ نوعی با-هم‌-بودن نیست. مصرف از تولید جدا شده است، تأثیرات انسانی کمتر «دیده می‌شود»، در حالی که تشدید شده است. فرد پاداش را از نظام دریافت می‌کند، نه از «فرد». (دریافت حقوق از بانک نمونه‌ی بارز آن است.)

آیا مثال‌های دیگری به ذهن‌تان می‌رسد؟ نمونه‌های کار دفتری. زوج‌های جدید. در حیطه‌ی فرهنگ؟

اتفاقاً اهمیت فرد کاهش یافته است و «ارزش» از نگهدارندگان‌اش جدا شده است. دیگر ملت دیده می‌شود بدون «جماعت» سازنده‌اش. «لویتان» غولپیکری تولید شده است که ابداً‌ «جمعی» نیست.

پس شاید فردگرایی با نوعی هل دادن فرد به درون خلأ ایجاد می‌شود. (آیا نیچه و لکان نیهیلیسم صنعت را فرموله نمی‌کنند؟) آیا این شباهتی با مسئولیت پذیرفتن تدریجی دارد؟ آیا این وضعیت در مورد ما خطرناکتر نیست؟ آیا امنیت ما کمتر نیست و تور نجات‌مان چسبنده‌تر؟

جای ما در این‌جا کجاست؟ آیا نظام صنعتی واقعاً در غرب به اندازه‌ای که عنوان می‌شود فاقد «فرم» است؟

۲ نظر:

  1. Public
    Whose standards do we live? It may be impossible to find a certain answer to where our standards start forming and how they continue to reform. How do we come about something like value? How is “this” any better than “that”. For the most part it is the future or the step after that evaluates our value system. I see a visible ratio between value and fear. Our set of value very much depends on our fear of life or rather cultural survival. Because what society encourages or rather forces us to do is to be safe and predictable. Fear and anxiety often back our decisions up, and there is always this tension between where mind likes to be, versus the force of a defined social obligation that pulls it back.
    Value is a changing ratio due to its surrounding, timeline, conditional force and other factors that I cant think of now. Each subset holds more or less “same” values, and defends a system that follows certain criteria of good and bad well fit under the main set of culture; And of course there is wealth, power, fame and success. You say money is an abstract thing, but it is a measurement that is grasped globally, and it has been carried out through history. Why is it the centre of public value? It is a device that is implanted on the mind of everyone? – well almost everyone- It allows immediate measurement by many signs that reveal its value, and many organizations in culture are there to promote it. It is because abstract, negotiable and non-linear thinking is not “healthy” for a “good” society. Now,

    Non-public
    If we start looking at ordinary objects that hold ordinary values (often easy to completely dismiss) it turns out their value is constantly at change and that is neither for the better nor for the worse. Let s say a piece of napkin, it holds a different value if it is on a pedestal, on a dinner plate or ready to wipe off at the toilet. Napkin one of the most disposable things, changes its reputation in hit of a second. it is important to remember that Use value is only making up a small proportion of the value that is given to things. That napkin is most wanted before use and least wanted after. Its placement and timeline works on the way it is evaluated. one thing or a combination of things are potent to hold any value. Value of things is relative and there is not a fixed value for a fixed thing. It doesn’t matter what it is used for, its surrounding and time line effect a large percentage of how it is viewed.
    Now if you ask what are the ways in which we can negotiate value instead of the “natural given facts” then I start thinking. I have thought of color codes, protection level, organization, order, fragmentation, sharpness, playfulness, and modest ness.

    PS. I would have liked to write in farsi, but my farsi type is terrible. I am on the way to improve it.

    پاسخحذف
  2. در جواب مریم، اولاً «ارزش» و «عقیده» یکسان نیستند. ما در اینجا به شکل گیری فکر پرداخته ایم اما پای ارزش را چندان به میان نکشیده ایم. اگر صحبت از ارزش زندگی است، این «ارزیدن» با ارزش در اجتماع تفاوت دارد. کلاً نتوانستم بفهمم چه طور بحث ما را به بحث «ارزش» ترجمه می کنید و براین اساس بحث می کنید. بحث تان به خودی خود و برپای خود معقول است...

    چندان موافق نیستم که معیار محک ارزش، آینده باشد. بسیار پیش می آید که اشخاص حتا پس از ناکامی یا برخی اوقات «به علت» ناکامی بر ارزش های پیشین خود پافشاری می کنند.

    رابطه ی میان ترس از زندگی و ارزش را هم درست متوجه نشدم و ممنون می شوم اگر بسط بدهید. موافق نیستم که جامعه لزوماً فرد را به محافظه کاری توصیه می کند. به عکس، به نظر می رسد که مهفوم «رشادت» مفهومی اجتماعی باشد. این طور استدلال کرده اند که انسان همچون میمون اساساً موجود ترسویی است و شجاعت را بر اثر تشویق دیگران و به خاطر منافع جمع می آموزد. گیرم که این اصل انسان شناختی مسلم نباشد، در هر صورت این احتمال را نمی توان منتفی دانست.

    باز نمی پذیرم که پول محور همه ی ارزش های عمومی است. ارزشهایی اجتماعی هم وجود دارند (نظیر سخاوت) که در تضاد با پول شکل می گیرند. پول امری بسیار همگانی اما کاملاً انتزاعی است. توافقی که بر اثر پول پدید می آید ربط چندانی به آن‌چه ما از با-هم-بودن انتظار داریم ندارد. در با-هم-بودنی که مدنظر ماست فرد در اثر آشنایی با دیگری خود را (به صورتی منحصر به فرد) تغییر می‌دهد. مسئله موافقت با دیگری، مشکل اصلی ما نیست؛ در حالی که پول در بهترین حالت همین توافق را پدید می آورد.

    پاسخحذف

حتماً نظر بدهید وگرنه مشمول‌الذمه هستید